داستان های کوتاه شاهنامه

ساخت وبلاگ

 

در اوستایی

  • شراب با شکوه.(در اوستایی) نظر به توصیف می دوستی رهام، نام وی مرکب از رئو (با شکوه در زبان اوستایی که از شاخهٔ شرقی زبانهای ایران باستان است) و هئومه یا هوم ویا هائوما *[۲].(سپندترین و مقدس‌ترین گیاه نزد ایرانیان و هندوان باستان که از آن شراب مقدسی به همین نام می‌ساختند که پادشاهان هخامنشی در جشن مهرگان از آن می‌نوشیدند و پایکوبی می‌کردند)، پیتمه هوم (هوم/سپیتمه جمشید/ پدر سپیتاک زرتشت/ داماد و ولیعهد آستیاگ) در پهلوی همان گودرز کشوادگان در در شاهنامه فردوسی است. در شاهنامه فردوسی گودرز کشوادگان به ظن یا از روی اخبار اساطیری کهن صاحب درفش شیر نشان معرفی شده‌است.

رئو+هوم=رئوهام=رُهام

به ترکی چوان ناله بشنید هوم
پرستش رها کرد و بگذارد بوم
چنین گفت کاین ناله هنگام خواب
نباشد مگر بانگ افراسیاب

درعربی

  • (رُهام-roham)عدد بسیار.
  • (رهام-riham)در کشورهای عرب زبان اسمی شبیه همین اسم (رهام-Riham) ولی با تلفظ ریهام Reeham یا رهام reham است که در عربی 'ضوء المطر' یعنی 'باران روشن', و هچنین 'خفیف المطر' که به فارسی 'باران نم نم یا باران اسپری شده' معنا می‌دهد.

(منابع: لغت نامه دهخدا، منتهی الارب، ناظم الاطباء، آنندراج، اقرب الموارد، اوستا کهن‌ترین سرودهای ایرانیان جلیل دوست‌خواه)

داستانهای رهام از شاهنامه

۱- پادشاهی کی کاووس و رفتن او به مازندران

۱-رُهام، از پهلوانان ایرانی شاهنامهفردوسی از نسل کشوادیان یا گودرزیان است. رُهام پسر گودرز و نوه کشواد زرین کلاه و همچنین پدر فرهاد بود، وی از سرداران بهرام گور در جنگ با خاقان چین بود، و در جنگهایی که با تورنیان و خاقان چین و جنگهای که به خونخواهی سیاوش به فرماندهی گودرز پدر خود و یا رستم شرکت می‌کرد واز دوران کیکاووس تا اوائل پادشاهی لهراسب نام او در شاهنامه می‌آید وی در پادشاهی کیخسرو شاه بزرگ ایران جنگ‌های درخشانی کرد.

خبر شد به طوس و به گودرز وگیو
به رُهام و گرگین و گردان نیو
که دستان به نزدیک ایران رسید
درفش همایونش آمد پدید

او همراه کاووس و دیگر پهلوانان به مازندران رفت و گرفتار شد تا رستم آنان را رهانید. در جنگهایی هم که به خونخواهی سیاوش انجام شد حضور داشت. از کارهای مهم او کشتن بارمانتورانی در جنگ دوازده رخ است.*[۳]

در شاهنامه رُهام به همراه بسیاری دیگر از پهلوانان پس از عروج کیخسرو به آسمان در توفان برف ناپدید می‌شود.

چو طوس و چو گودرز کشواد و گیو
چو خراد و گرگین و رهام نیو
به آواز گفتند ما کهتریم
زمین جز به فرمان تو نسپریم
... برفتند با او بزرگان نیو
چو طوس و چو گودرز و رهام و گیو
به زال آنگهی گفت گیو از خدای
همی خواهم آنک او بود رهنمای
... چو طوس و فریبرز و گودرز و گیو
چو رهام و گرگین و فرهاد نیو
برین گونه یک هفته با رود و می
همی رامش آراست کاووس کی
... چو گودرز با زنگه شاوران
چو رهام و گرگین جنگ‌آوران
گرازه همی شد بسان گراز
درفشی برافراخته هفت یاز

۲ - داستان سهراب

هاد از بر رخش رخشنده زین

همی گفت گرگین که بشتاب هین

همی بست بر باره رهام تنگ

به برگستوان بر زده طوس چنگ

همی این بدان آن بدین گفت زود

تهمتن چو از خیمه آوا شنود

۳-داستان سیاوش

چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر

چو شاپور و فرهاد و رهام شیر

همه جامه کرده کبود و سیاه

همه خاک بر سر بجای کلاه

۴-پادشاهی کیخسرو

درفش از پس پشت او شیر بود

که جنگش بگرز و بشمشیر بود

بچپ بر همی رفت رهام نیو

سوی راستش چون سرافراز گیو

پس پشت شیدوش یل با درفش

زمین گشته از شیر پیکر بنفش

۵- بازور در داستان کاموس کشانی

در شاهنامه، در جریان جنگی از جنگهای ایران و توران، پیران از بازور*[۴](جادوگر تورانیان) خواست که بر فراز ِ ستیغ (قُلّه) کوه رفته و به سمت ایرانیان، برف و سرما بفرستد. بازور با کمک جادویی که می‌دانست، چنین کرد و با غالب شدن برف و سرما بر فراز سپاه ایران، در این سپاه شکست افتاد و نزدیک بود که کار ایران تمام شود. امّا در این میان، مردی دانش پژوه در سپاه ایران که فردوسی از وی با عنوان ایرانی یاد کرده‌است، تدبیری اندیشید و جایگاه بازور یا محل مخفی شدن وی بر ستیغ کوه را پیدا کرد. آنگاه مرد دانش پژوه، جایگاه بازور افسونگر را به رهام، دلاورمرد ِ سپاه ایران بازنمود و نشان داد. رُهام به سراغ بازور رفت و به یک ضربت ِ شمشیر، بازوی بازور را که بدان افسونگری می‌کرد، بُرید و بدینسان جادوی او را تباه و بی حاصل نمود. حکیم فردوسی در شاهنامه، شرح افسونگری بازور را چنین آغاز می‌کند:

ز ترکان یکی بود بازور نام
به افسون به هرجای گسترده کام
... بجنبید رهام زان رزمگاه
برون تاخت اسپ از میان سپاه
... چو رهام نزدیک جادو رسید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بیفگند دستش بشمشیر تیز
یکی باد برخاست چون رستخیز
ز روی هوا ابر تیره ببرد
فرود آمد از کوه رهام گرد

۶-رهام در رخج و رخوت

دیگر فرزند نامبردار گودرز «رُهّام» است که در شاهنامه بیشتر؛ با پاژنام «شیر» از وی یاد شده‌است و طبق منابعی همین پهلوان است که نیای بلوچان است. در یک نامهٔ کهن پهلوی بنام نامکی شَتریهائی اِیران، که صادق هدایت، نخستین بار، آنرا با نام «نامه شهرستانهای ایرانی» بفارسی ترجمه کرد، و اکنون با همین نام، شناخته می‌شود، دربارهٔ رهّام چنین آمده‌است: «فـت‌اضتو: ﴽدوت جخدغم: ک‌تﴽلو ی‌ات لاا ﺔ صدغفق ی‌غفدغ غضل‌ﴽل اج ت‌اا وحت خل‌فدغ ئبک‌خدغیو خل تسه ضت‌اب باغ ی‌ات. «شتریستانی رَخوت، رَهامی گوترزان کرت، پَت هان گاس کاش اسپورَچ نَر (ی) تور اُوژت، اوش یبْگوخاکان هَچ آنوذ سْتُوْ بکَرت» که ترجمهٔ آن چنین است: "شهرستان رَخوت را رهام گودرزان بساخت، بدان جای که اسپورچ پهلوان تورانی را بکشت و یبغوخاقان را از آنجا ستوه کرد (بستوهانید)" چون در شاهنامه رهام سازندهٔ شهرستانهای رُخج و رَخوت فرزند گودرز است، پس بلوچان گرامی فرزندان گودرز کشواد اند، و نژاد از کاوهٔ آهنگر برافرازندهٔ درفش کاویان، (و رهانندهٔ ایرانیان از ستم یکهزارسالهٔ بیگانگان) داراند. و درود بر فرزندان، و شاد؛ روان نیاکان ارجمندشان، که در گسترهٔ تاریخ ایران همواره نگهبان مرزهای این سرزمین میانهٔ جهان بوده‌اند.

۷- رهام و اشکش

حکیم فردوسی در بیتی شکوهمند از شاهنامه، از رهام و اشکش چنین یاد کرده‌است:

چو رهام و چون بیژن ِ تیزچنگ
چو اَشکَش همه نامبُردار ِ جنگ

۸-جنگ یازده رخ

در جنگ یازده رخ، مبازره یازده تورانی به رهبری پیران و یازده پهلوان ایرانی به رهبری گودرز پدر رهام بود، که رهام پنجمین دلاور بود که با بارمان به نبرد آمد. آنان نخست کمان را بر گرفتند و چون کمانها بر هم شکستند، دست بر شمشیر و آنگاه نیزه بردند و چون هر دو کارآزموده و دلیر بودند، مدتی با هم گشتند تا رهام نیزه‌ای بر ران سوار زد و نیزه از ران او گذشت و به اسب رسید. اسب فرو غلطید و رهام سر رسید و نیزه دیگری بر پشت آرمان زد که او را به کین سیاوش کشت پس آرمان را با سرو پای آویخته بر زین اسب خود بست و به جایگاه نشان آمده و درفشش را بالای کوه برافراشت.

به پنجم چو رهام گودرز بود
که با بارمان او نبرد آزمود
کمان برگرفتند و تیر خدنگ
برآمد خروش سواران جنگ
چو رهام و چون بیژن ِ تیزچنگ
چو اَشکَش همه نامبُردار ِ جنگ
کمانها همه پاک بر هم شکست
سوی نیزه بردند چون باد دست
دو جنگی و هر دو دلیر و سوار
هشیوار و دیده بسی کارزار
بگشتند بسیار یک بادگر
بپیچید رهام پرخاشخر
یکی نیزه انداخت بر ران اوی
کز اسب اندر آمد بفرمان اوی
جدا شد ز باره هم آنگاه ترک
ز اسب اندر افتاد ترک سترگ
...
فرزانه و رزم ساز
چو دستان سام و چو گودرز و گیو
چو شیدوش و فرهاد و رهام نیو
چو طوس و چو رستم یل پهلوان
فریبرز و شاپور شیر دمان
دگر بیژن گیو با گستهم
چو...

۹- داستان فرود سیاوش

در داستان فرود سیاوش، رهام و برادر زاده اش بیژن، فرود را در جنگی که در اثر بی کفایتی و دژراهبری طوس که از دستورها و فرمانهای کیخسرو سرپیچی کرده بود کشتند. این جنگ به سبب کاملاً ناضروری بین ایرانیان از یکسو و فرود و یارانش از سوی دیگر پدید آورده بود.

دو گفت بهرام سالار طوس
که با اختر کاویانست و کوس
ز گردان چو گودرز و رهام و گیو
چو گرگین و شیدوش و فرهاد نیو
چو گستهم و چون زنگهٔ شاوران
گرازه سر مرد کنداوران
-
-
چو رهام و بیژن کمین ساختند
فراز و نشیبش همی تاختند
-
-
چو رهام گرد اندر آمد به پشت
خروشان یکی تیغ هندی به مشت
بزد بر سر کتف مرد دلیر
فرود آمد از دوش دستش به زیر
چو از وی جدا گشت بازوی و دوش
همی تاخت اسپ و همی زد خروش
-
-
ز رهام وز بیژن تیز مغز
نیاید بگیتی یکی کار نغز
هماننگه بیامد سپهدار طوس
براه کلات اندر آورد کوس
-
-
فریبرز بنهاد بر سر کلاه
که هم پهلوان بود و هم پور شاه
-
-
ازان پس بفرمود رهام را
که پیدا کند با گهر نام را
-
-
بدو گفت رو پیش پیران خرام
ز من نزد آن پهلوان بر پیام
-
-
ز پیش فریبرز رهام گرد
برون رفت و پیغام و نامه ببرد
بیامد طلایه بدیدش براه
بپرسیدش از نام وز جایگاه
بدو گفت رهام جنگی منم
هنرمند و بیدار و سنگی منم
-
-
که رهام گودرز زان رزمگاه
بیامد سوی پهلوان سپاه
بفرمود تا پیش اوی آورند
گشاده‌دل و تازه‌روی آورند
سراینده رهام شد پیش اوی
بترس از نهان بداندیش اوی
چو پیران ورا دید بنواختش
بپرسید و بر تخت بنشاختش
برآورد رهام راز از نهفت
پیام فریبرز با او بگفت
چنین گفت پیران برهام گرد
که این جنگ را خرد نتوان شمرد

۱۰-داستان کاموس کشانی

کاموس، در شاهنامه، مبارزی کشانی و یکی از امرای زیردست افراسیاب است که در جنگی به همین نام (داستان کاموس کشانی) که بین ایرانیان و تورانیان درگرفت برای یاری کردن به تورانیان شرکت کرد. در این جنگ ابتدا رُهام پسر گودرز از طرف سپاه ایرانیان به مبارزه با کاموس پرداخت ولی بعد از مبارزه تن به تن شکست خورده و به کوه فرار کرد و بعد از آن رستم جلو آمد و کاموس را به مبارزه طلبید و بعد از یک جنگ تن به تن خمّ کمند گرفت و کشت.

برآویخت رهام با اشکبوس
زمین آهنین شد، سپهر آبنوس
...
...
رده برکشیده همه یکسره
چو رهام گودرز بر میسره
...
...
چو شیدوش و رهام و گستهم و گیو
زره‌دار خراد و برزین نیو
...
...
چو رهام گودرز و فرشیدورد
چو شیدوش و لهاک شد هم نبرد
...
...
چو رهام و شیدوش بر پیش صف
گرازه بکین برلب آورده کف
...
...
ز روی هوا ابر تیره ببرد
فرود آمد از کوه رهام گرد
...
...
بجنبید رهام زان رزمگاه
برون تاخت اسپ از میان سپاه
...
...
چو توس و چو گودرز و گیو دلیر
چو شیدوش و بیژن چو رهام شیر
... دست کرده بکش
بپیش خداوند خورشیدفش
همه همگنان خاک دادند بوس
چو رهام و گرگین، چو گودرز و طوس
چو خراد با زنگهٔ شاوران
دگر بیژن و گیو و کنداوران
که‌ای...
{{{2}}}

۱۱- داستان خاقان چین

وبلاگ فرهنگی فدک *گل حسنی*...
ما را در سایت وبلاگ فرهنگی فدک *گل حسنی* دنبال می کنید

برچسب : داستان های کوتاه شاهنامه, نویسنده : محمدحسین گل حسنی mhosein بازدید : 3631 تاريخ : شنبه 15 تير 1392 ساعت: 19:25

خبرنامه